آخر ما را چه به سیاست؟با سیاست می مانی که در پی علی بروی یا آتش افروخته بر درب فاطمه را فرو بنشانی!
با سیاست زبان بریده ی میثم می شوی و درد تازیانه بر تن عمار ؛ و یا با ابوذر در غربت تبعید جان می دهی!
آخر مولایشان فرمود: که حق را بگویند هر چند آنقدر تلخ باشد که به مذاق طلحه و زبیر ها هم خوش نیاید!
با سیاست باید تلخی جام زهر به جان حسن علیه السّلام رابنوشی و صلح تحمیلی با معاویه را امضا کنی!
با سیاست که کار داشتی باید با کاروان حسین همراه شوی و حج را در قتلگاه کربلا به پایان ببری!
صدای هل من ناصر ینصرنی پسر فاطمه را بشنوی و اجابت کنی!
زینب را که نمی توانی در برابر خون آشامان بارگاه یزید و پسر زیاد تنها بگذاری!
باید با سر بریده هم نوا شوی و کلام خدا را بر سر نیزه ها بشنوی!
...
...
...
با سیاست که کار داشتی خانه ات می شود آماج موشکها و خیابانهای شهرت به نام شهدا
دنیا بر علیه تو می جنگد و تو نه از تهدید ها می ترسی و نه از سازش حرفی می زنی
دلت خوش است که عباس ها به قلب دشمن زده اند و تو در امان خیمه حسینی!
با سیاست که کار داشتی شعب ابو طالب ها هست و تحریم ها !
اما نه ارزانی طلا امان نامه ی تو می شود و نه گرانی دلار تو را پای میز مذاکره می نشاند!
با سیاست که کار داشتی نگرانیت نه از اخم و تخم یهود و نصارا باید باشد
و نه ترس از برائت از کفار
با سیاست که کار داشتی تویی و یک واژه به نام انتظار که در پشت جمعه های بی تو بودن غریب مانده است
زودتر بیا که کار ما با سیاست گره خورده است وعشق آسان اول در سختی استقامتها گرفتار گشته است ...